زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

برای دخترم زهرا

گوش کن...

هر روز قرآن ور میدارم برات میخونم ...اسمی که برات انتخاب کردم میگم و بعد با صدای بلند برات میخونم میگم" گوش کن..." وتو گوش میکنی و با قرآن بزرگ میشی این بار میخوام مادری متفاوت باشم ممنونم آقای من ممنونم امام رضا که باز به خدا گفتی بهم اجازه ی مادر شدن بده ممنونم خدا که قبول کردی این پست رو میزنم جزو آموزشها چون از همین الان دارم جنینم رو تربیت میکنم
29 مهر 1393

با طعم عسل2

بابای زهرا خودش روبه خواب میزنه زهرا میرسه چشماش رو بررسی میکنه اونم به شدت با انگشت و می گه "چشاش بستست ظاهرا که خوابه" زهرا و باباییش در راه رفتن به پارک زهرا جون خونه های اطراف رو نگاه میکنه با دیدن ی خونه که نمای خوشگلی داره میگه "منم خونه ی بزرگ میخوام خونشون خوشگله خونه ی خوشگل میخوام" (چقدم توقعات دخملی کوچیکهههه)   رفتیم بهداشت بالای سرشو نگاه میکنه چشش میفته به پنکه که خیلی کثیفه  به ماما میگه" پنکشون کثیفه تمیزش کنن" ماما ورقای آزمایشم رو ور میداره میگه "چرا ورداشت ازش بگیر...دیگه نمیده بهت؟" بعد که ماما گذاشت رو میز سریع داد بهم گفت "...
26 مهر 1393

واما امروز...

صبح زود یعنی ساعت5 بیدار شدم رفتم حموم صبحونه خوردم و لباس پوشیدم(تا بوشهر2ساعت راهه)ساعت 6 شد زهرا جون معمولا4صبح نه نهایتا 5 بیداره ولی امروز حالا ما هر چی ناز هرچی نوازش و هرچی نوازش خشن !!!میکنیم بیدار نمیشه که نمیشه نا امیدانه پتو رو مجددا روش انداختم و رفتم و به باباش که اونم لباس پوشیده بود گفتم تو برو و باز نتیجه نداد که نداد این شد که از بوشهر رفتن موندیم و رفتیم بهداشت تشکیل پرونده...2ساعتی مارو معتل کردن تا آپولوشون رو هوا کنن و برام تشکیل پرونده بدن  ماما هم گفت باید خیلی حواست جمع باشه rhخونت منفیه وبا شوهرت متفاوته و ممکنه بدنت نی نیت رو به عنوان ی جسم خارجی مورد حمله قرار بده(قربون نی نیم برم پاره ی تنمه اگه قلبم جسم خا...
24 مهر 1393

فردا،اولین دیدار

فردا قراره برم بوشهر برای اولین بار ببینمت...ی موجود ریز کوچولو که قلب پاکش تالاپ تولوپ میزنه...سالم باش و زودتر بزرگ شو...برای خواهرت نگرانم عجله کردم نه؟2سال فاصله ی مناسبیه برای بچه های اینجا اما برای زهرا چی؟نه هنوز ترک پوشک شده نه ترک شیشه...خدایا چیکار کردم...کارم درست بود؟ویارم شروع شده حتی ی غذای درست و حسابی هم نمیتونم درست کنم یعنی کارم درست بود...از ی سالگی زهرا سر این قضیه مشورت کردیم که اختلاف سنی بچه هامون چقد باشه خوبه و بعد هردومون روی شهریور امسال توافق کردیم بخاطر همین مرداد رفتم آزمایشای پیش از بارداری رو دادم و الان تو هستی ولی راستش ی چیزایی خیلی متفاوته سر زهرا ویار نداشتم یعنی به این صورت نبود...
23 مهر 1393

آموزش رنگ

البته من آموزش رنگ رو هم مثل بقیه ی آموزشام برای زهرا دیر شروع کردم وبهتر ه حداکثراز 1و نیم سالگی انجام بشه(تو اینترنت خوندم) به هر حال الان ی دفتر ورداشتم واینجوری نقاشی های مربوط به رنگ رو میکشم مثلا برای زرد خورشید،موز و جوجه و برای نارنجی هویج و پرتقال برای سبز برگ چسبوندم اینجوری راحت تر رنگارو یاد می گیرن چون وقتی می پرسیم این چیه میگه سیب قرمزو... پی نوشت:ی شب که زهرا مریض بود کنار خرسی که تازه کادو گرفته بود نشسته بود و گفت"مامان خرسی آبیه"گفتم "نه مامان خرسی کرمه"مارک خرسی که به گوشش آویزون بود رو آورد جلو گفت"مامان این آبیه"و واقعا آبی بود حالامن نمیدونم بالاخره رنگارو میدونه یا نه ...
17 مهر 1393

دخترک من

دیروز اومدم بالا ببینم خانمی چکار میکنه ساکته و صداش نمیاد اومدم دیدم داره کاغذ قیچی میکنه تا الان ندیده بودم بتونه از قیچی درست استفاده کنه البته قربون دست نازش قیچیه خیلی بزرگ بود باید براش ی قیچی کاغذ بری بخرم...واینکه دیروز تا عصر خونه ی بابام بودیم و برای دومین بار بدون شیشه ی شیر خوابید...زهرا جون 6 ماهه که بود مامانش ی اشتباه بزرگ کرد و با وجودیکه شیر کافی داشت شیر خشکیش کرد و بعد از ی سالگی شیر پاستوریزه رو جایگزین کردم اینطوری که اول شیر خشک و ی درجه شیر پاستوریزه قاطی می کردم و کم کم این درجه افزوده شد تا شد کامل شیر پاستوریزه اینجوری زهرا جون هم ناراحتی نکشید...و اما زهرا و پوشک،ماه رمضون ب...
14 مهر 1393

گروپ،گروپ صدا میاد...

بالاخره ی پزشکی که بعضی وقتا میاد شهرمون نتیجه ی آزمایشم رو دید و گفت بارداری و همه چیز عادیه....خداروشگر فقط موندم به اون خانمه چه جوری مدرک پزشکی دادن که نتونست آزمایش منو بخونه و کلی منو عصبی کرد به هر حال استرس ها تموم شد و ی انتظار شیرین شروع شد                                                      ...
11 مهر 1393

نتیجه ی آزمایش من

واقعا اینبار عجب گرفتاری شدم همه چیز مثل سری قبل بود ظاهرا... مشهد رفتیم تو حرم نمازخوندیم و از خدا ی بچه ی سالم خواستیم برگشتیم 30 روز سپری شد و بیبی چک خریدیم حالا بماند که قبل از رسیدن موعدش هم 3 تا بیبی چک بیچاره رو ناکار کرده بودم ...خلاصه بعد از اون 3 تا 7تای دیگه استفاده کردم که کلا مثبت بود آنجا بود که گفتم پس احتمالا باردارم ویک روز صبح رفتم بیمارستان که نه اگر بشود گفت همان شفا خانه ی اینجا!آزمایش ادرار دادم که فرمودند هورمون HCG که توسط جنین محترم تولید میشه هست ولی نه آنقدر زیاد هست که بگوییم بارداری و نه آنقدر کم هست که بگوییم باردار نیستی ...خلاصه با کلافگی چند روزی را سپری کردیم تا دیروز رفتیم آزمایشگاه خصوصی در شهر کناریمان ...
7 مهر 1393

تق تق...هستی یا نه؟

دوخط صورتی برای همه ی مادرها آشناست و ظاهر شدنش در ذهن ثبت می شود و برای من 3 روز پیش این اتفاق افتاد ولی نمیدونم باردارم یا نه؟ دکتر گفت آزمایش خون بده اما چون بیمارستان اینجا آزمایش خون نداشت اون یکی آزمایشه رو دادم و منفی بود حالا نمیدونم واقعا اگه باردارم باید احتیاط کنم و اگه نیستم خب چرا خودمو اذیت کنم دکتره گفت آزمایش خون قطعی تره و باید بری آزمایش خون بدی اگه تو ی نی نی هستی باید بگم نی نی خیلی شیطونی هستی از همین الان قایم باشک؟مگر که دستم بهت نرسه ...به هر حال انشاا شنبه برای فهمیدن اینکه تشریف داری یا نه مجبورم برم خورموج ...
3 مهر 1393
1